ویران کن. ویران کننده: ای خنک آن را کز این ملکت بجست که اجل این ملک را ویران گر است. مولوی. برآمد ز ویران گران غلغله فکندند در بام و در زلزله. هاتفی (از آنندراج). ، غارتگر، مفسد، مهلک. (فرهنگ فارسی معین)
ویران کن. ویران کننده: ای خنک آن را کز این ملکت بجَست که اجل این ملک را ویران گر است. مولوی. برآمد ز ویران گران غلغله فکندند در بام و در زلزله. هاتفی (از آنندراج). ، غارتگر، مفسد، مهلک. (فرهنگ فارسی معین)
خراب شدن. انهدام پذیرفتن. منهدم شدن: ز بیداد شهری که ویران شده ست گذرگاه گوران و شیران شده ست. فردوسی. که این بوم آباد ویران شود ز آشوب ایران چو پیران شود. فردوسی. نباید که این خانه ویران شود کنام پلنگان و شیران شود. فردوسی. موش تا انبار ما حفره زده ست وز فنش انبار ما ویران شده ست. مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر1 بیت 379). یک نالۀ مستانه ز جایی نشنیدیم ویران شود این شهر که میخانه ندارد. محمدکاظم قمی (از تذکرۀ نصرآبادی ص 364)
خراب شدن. انهدام پذیرفتن. منهدم شدن: ز بیداد شهری که ویران شده ست گذرگاه گوران و شیران شده ست. فردوسی. که این بوم آباد ویران شود ز آشوب ایران چو پیران شود. فردوسی. نباید که این خانه ویران شود کنام پلنگان و شیران شود. فردوسی. موش تا انبار ما حفره زده ست وز فَنَش انبار ما ویران شده ست. مولوی (مثنوی چ نیکلسون دفتر1 بیت 379). یک نالۀ مستانه ز جایی نشنیدیم ویران شود این شهر که میخانه ندارد. محمدکاظم قمی (از تذکرۀ نصرآبادی ص 364)
گر بیند که جایگاه آبادان بیفتاد و خراب شد، دلیل کند که به اهل آن جایگاه، بلا و مصیبت رسد. اگر بیند که وسمه را بکند و بینداخت، دلیل است که از غمها برهد. اگر بیند که وسمه به زن خود داد، دلیل است که از یکدیگر جدا شوند. محمد بن سیرین
گر بیند که جایگاه آبادان بیفتاد و خراب شد، دلیل کند که به اهل آن جایگاه، بلا و مصیبت رسد. اگر بیند که وسمه را بکند و بینداخت، دلیل است که از غمها برهد. اگر بیند که وسمه به زن خود داد، دلیل است که از یکدیگر جدا شوند. محمد بن سیرین